پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

مرا ببخش دخترم

به عابری برخورد کردم ، به او گفتم ببخشید عابر گفت : شما ببخشید ندیدمتان و در کمال ادب و احترام از هم خداحافظی کردیم و هر یک به راهی ... در خانه مشغول انجام کاری هستم و دخترم برایم عروسک میاورد برمی گردم و به او برخورد می کنم ، در کمال عصبانیت می گویم : حواست کجاست ؟؟ دخترک دلش می شکند ... برای من عروسک آورده بود با لبخند و من ... به او می گویم معذرت می خواهم و او می گوید : مامان من خیلی دوستت دارم ... مرا ببخش دخترکم ... می دانم این روزها حواسم نیست به تو به تو که حال می توانم با شجاعت بگویم که فقط سهم من هستی ... تو تمام دنیای من هستی ... مرا ببخش برای همه روزهایی که با عروسکت کنارم آمدی و گفتم نه : الان نمی تو...
7 آبان 1393

نگاهی به گذشته

  دخترکم خوب یادم هست، 89/8/8 روزی که صبح زود بابایی و من رفتیم آزمایشگاه ، آزمایشگاه میرعماد و من بعد از آزمایش رفتم سرکار و منتظر تلفن بابا، فکر کنم بعد از یکساعت بابا زنگ زد و شیرین ترین خبر زندگیم رو شنیدم، انگار بر بال فرشته ها سوار شده بودم آن روز تا بعدازظهر احساس می کردم که متعلق به زمین نیستم. جور دیگری کار می کردم، جور دیگری نگاه می کردم و از شادی در پوست خود نمی گنجیدم تا اینکه بعدازظهر دست در دست باباحمید رفتیم دکتر و شروع مرحله ای تازه در زندگی من.... از فردای آن روز سرکار رفتن با نظر دکتر تعطیل شد و من ماندم و تو و خانه و ... وای چه کیفی داشت با هم بودن، اینکه در آن روزها تو لحظه لحظه کنارم بودی و من هیچ چیز دیگری نداشت...
27 دی 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد