پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

همه شیرین دهنان ...

من : پانیذ موبایلم گم شده  پانیذ : نگران نباش پیدا می شه  من : روی ناخن هاش به سفارش خودش لاک آبی زدم ، نگاه می کنه و می گه : چه زیباست !!!! من :  بعد از غذا می گم از خدا تشکر کردی ؟؟  دفعات قبل می گفت : خدا مرسی برای غذاها ، این دفعه گفت : خدا لطفن غذاها رو جمع کن ...  من :  خوشحالم این روزها فرشته ای کنارم هست که به من محبت می کند و درکم می کند . دوستت دارم تا ابد  ...
30 ارديبهشت 1393

سه بهار با تو

ما از زمستانی گذر کردیم؛ سرد و سفید و سخت، پوشیده سرتا پایمان از برف. مثل شبی که لحظه پیش از سپیده دم، تیره‌ترین لیوان چایش را سر می‌کشد تا گم شود در راه کوهستانی تاریک؛ ما، در زمستانی سفید و سرد لیوانی از یخ، با کمی باران، کمی هم برف تازه، سر کشیدیم و به راهی آشنا رفتیم... راهی که ما را می‌رساند آخر به سبز و صورتی‌های بهاری شاد. آه ای بهار صورتی، ای سبز و نارنجی، بنفش و زرد! در هر بنفشه، چهره‌ات پیداست. در هر جوانه بر درخت بید، در قلب هر غنچه، پنهان شده یک «نوت» از آن «سرود» شاد و زیبایی که خواهی خواند روی درختان بلند باغ‌ها، در باد. ای بهار تازه و تر ...
5 ارديبهشت 1393

از نو کودک شدم

هنگامی که دست مرا می گیری و مرا به میان بازی هایت می بری، به میانه رقصت، به میانه به آسمان پریدنت، به میانه رنگ ها می بری، با قلم مویت بر سر و رویم می کشی و از ته دل می خندی و من ناخودآگاه با تو می خندم، هنگامی که مرا به رقص دعوت می کنی و از حرکات من عمیق می خندی و من ناخودآگاه با تو می خندم ، هنگامی که کتاب هایت را برایم می آوری و نام حیوانات را از من می پرسی و می خواهی برایت صدای سوسک و گورخر و مارمولک درآورم و من تمام وجودم را خلاقیت می کنم تا سوالاتت را پاسخ دهم و تو از ته دل می خندی و من ناخودآگاه با تو می خندم و هزاران لحظه دیگر که هر روز برایم تکرار می شوند و من از تکرار روزانه شان می خندم و می خندم ، فقط و فقط تکرار روزانه از نو کودک...
1 تير 1392

سلام

سلام ... حال همه ما خوب است ...  زندگی آرام و پرشور در جریان است ... ماه پیش خانه مان را عوض کردیم ... دخترک برای همیشه با شیر مادر خداحافظی کرد ، کمی سخت بود برای من، گویی بند ناف دومش را از تنم  جدا کرده اند ولی نرم نرم همه چیز عادی شد ... تمرین می کنیم که کارهایمان را در مرحله الزام انجام دهبم .... تمرین می کنیم که در هر لحظه سپاسگزار باشیم .... خدای من از تو ممنونم به خاطر سالی که گذشت ، برای سالی که می آید ، برای زنده بودن ، برای نفس کشیدن .... دوستت دارم بی نهایت ......
30 اسفند 1391

خدایا شکر

خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کنار فرزندم هستم ، فرزندی که تو برایم انتخاب کردی ....   خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که با کودکم می خندم، با کودکم می رقصم، می چرخم، راه می روم و شادم .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کودک شده ام .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که از ته دل قهقهه می زنم ، بی هیچ خجالتی ، بی هیچ حجب و حیایی .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزها که همه چیزم شده است فرشته ای کوچک که تو تقدیمم نموده ای .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که در آن با وجود هدیه آسمانیت به من فهماندی که ز...
10 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد