تابستان که گذشت
تمام تابستان را درگیر نوعی پوست اندازی و شروع زندگی به سبک جدید بودیم و هستیم ، اگر کمرنگ شدیم برای همین است ...
تابستان را با تولد پانیذ آغاز کردیم ، هرچند خیلی انرژی و حوصله برای برگزاری مراسم نداشتیم به مراسمی کوچک در مهدکودک بسنده کردم و از همه مهمتر برایم این بود که پانیذ شاد بود و راضی
یکی دو سفر هم رفتیم که حال و هوای دیگری داشت برایمان و تجربه ای جدید بود برای من ، اما پانیذ عاشق سفرم خوشحال بود و لذت می برد از هر چیز جدیدی که تجربه می کرد
رفتن به مهدکودک هم دیگر برای پانیذ عادی شده و دلنشین ، دلتنگ می شود روزهای تعطیل برای برنا ( مهدکودکش را می گویم )
پی نوشت : خاله سمانه عزیز ممنونم برای اینکه از بودن پانیذ در برنا احساس آرامش و امنیت دارم
پی نوشت : هر چند تابستان برایم به گونه ای دیگر بود ، اما هرچه بود تابستان عزیز من بود و دوست داشتنی ، کاش می شد کمی از خورشیدش را برای روزهای دلگیر پاییزی و شب های بلند تنهایی برای خودم نگاه می داشتم ...
پی نوشت : عکس هم نداریم در پست بعدی حتما می گذارم