پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

پانیذ

روزهای اردیبهشت

اردیبهشت برایمان ماه بسیار خوبی بود ، هوای بهاری ، سبزی درختان و هزاران چیز زیبای دیگر ، روزهایی که می توانستیم از خانه بیرون بیاییم و از بهار و زیبایی هایش لذت ببریم  اردیبهشت برایمان ماه بسیار خوبی بود ، هوای بهاری ، سبزی درختان و هزاران چیز زیبای دیگر ، روزهایی که می توانستیم از خانه بیرون بیاییم و از بهار و زیبایی هایش لذت ببریم ....  دیدن دوست قدیمی در منزلش و مصاحبت و همنشینی و صحبت از گذشته و قرار برای آینده و شروع دوستی پانیذ با آرشیدا خانوم ....   رفتن به دامان طبیعت در کنار دماوند سربلند ....   رفتن به نمایشگاه کتاب ( بگذریم از نکات منفی اش ) که برایمان فقط جنبه فرهنگی داشت ....   این ...
8 خرداد 1391

ده ماهه شدنت مبارک

اومدم تا با کمی تاخیر بگویم که پرنسس زیبای خانه ما ده ماهه شد ، ده ماه تمام است که خانه کوچکمان پرشده از صدای زیبای خنده ها و گریه هایش که برایمان به بزرگی و وسعت همه دنیاست .  دختر کوچکم دوستت داریم و برایت همیشه آرزوی بهترین ها را می کنیم ........ 
12 ارديبهشت 1391

از سر دلتنگی

این روزها که مـــــــــــــــــــــادر شده ام .....  نمی دانم چرا گاهی اوقات بیشتر از هر وقت هوای مادرم را می کنم ، دلم تنگ می شود ، بیشتر از هر زمان فکر می کنم که نیازمند اویم ،بغضم می گیرد، تنها می شوم و عجیب احساس می کنم که به محبت او بیش تر از هر وقت دیگر نیازمندم ، محبتی تمام و کامل نمی دانم گاه از خود می پرسم مادر شده ای یا کودک شده ای و در آخر با چشمانی خیس و بی پاسخ شانه هایم را بالا می اندازم و به خودم می گویم حساستر شده ام فقط همین و دیگر هیچ .... این روزها که مادر شده ام ............. بیشتر خاطرات کودکی ام از برابر چشمانم عبور می کنند، خاطرات بازی در آن حیاط کوچک، خاطرات چرخ و فلکی ، خاطرات آب خوردن از دست مامانم در حیاط...
4 ارديبهشت 1391

سال نو مبارک

نوروز امسال برایم رنگ و بوی دیگری داشت، وجود فرشته کوچکم عطر زندگی و بهار را بیشتر در فضای خانه پراکنده و شیرینی نوروز را برایم صد چندان نموده بود . خدایا باز هم شکرت می کنم به خاطر بهار ، به خاطر نوروز ، به خاطر بوی خوش زندگی ، به خاطر پانیذ، به خاطر حمید رضا، به خاطر همه چیز .... عکس های نوروزی در ادامه مطلب  دخمل ما کنار سفره هفت سین    سفر یک روزه به ازنا در استان لرستان ، البته هوا بارونی بود و من تو ماشین موندم  روز سیزدهم فروردین و تولد مامان تو رستوران پدیده  ...
15 فروردين 1391

دندون درآوردن پانیذ خانوم

القصه وقتی دخمل ما سه ماهه بود ، جناب آقای دکتر فرمودند بیقراری ها ، شب بیداری ها ، کلافگی ها به خاطر حرکت دندان ها به سمت بالای لثه است، از اون روز به بعد هر بار دخترک گریه کرد و آب دهانش آویزان شد گفتیم که دندان در راه است و امروز و می آید و فردا می آید و قصه ادامه یافت تا .... القصه وقتی دخمل ما سه ماهه بود ، جناب آقای دکتر فرمودند بیقراری ها ، شب بیداری ها ، کلافگی ها به خاطر حرکت دندان ها به سمت بالای لثه است، از اون روز به بعد هر بار دخترک گریه کرد و آب دهانش آویزان شد گفتیم که دندان در راه است و امروز و می آید و فردا می آید و قصه ادامه یافت تا .... تا جمعه پیش یعنی نوزدهم اسفندماه هزار و سیصد و نود هنگامی که در حال صبحانه دادن به د...
28 اسفند 1390

فلسفه محبوب من

دخترکم ، نکات و جملات تاثیرگذاری را در طی سال های تحصیل در دانشگاه و اشتغال جمع آوری کرده ام ، امیدوارم روزی به دردت بخورد و یادگاری کوچکی باشد از مادری که خیلی دوستت دارد .... آدمی که یک ساعت داشته باشد می داند ساعت چند است اما آدمی که دو تا ساعت داشته باشد هرگز مطمئن نیست ... نگاه نکن کجا می افتی، بلکه نگاه کن کجا زیر پایت می لغزد .... به زندگی از پنجره جلو نگاه کن، نه از پنجره عقب .... مردم ممکن است به حرفهایت شک کنند، اما عملت را باور می کنند.... هنگامی که در زندگی سربالا می روی با مردم مهریان باش، زیرا هنگام سرازیری به آنها نیاز خواهی داشت .... هیچگاه توضیح نده، دوستانت به آن نیاز ندارند و دشمنانت آن را باور ندارند .... ز...
27 اسفند 1390

کابوسی به نام بانک

کودک که بودم بزرگترین کابوسم این بود که کنار مامانم نخوابم ...... مامان که شدم بزرگترین کابوسم این است که کنار کودکم نخوابم ..... کودک که بودم بزرگترین کابوسم این بود که کنار مادرم نخوابم ...... مادر که شدم بزرگترین کابوسم این است که کنار کودکم نخوابم ..... پارادکس غریبی است ، حس اینکه لحظه ای کنار تو نباشم می رنجاند مرا ، کاش می شد لحظه به لحظه کنارت باشم و شاهد بزرگ تر شدنت ، کاش می شد مجبور نبودم که بروم بانک ، کاش می شد .... این روزها چقدر سریع می گذرند برای من و هر ثانیه مرا نزدیکتر می کند به اینکه تو را به کس دیگری بسپارم و ساعت هایی کنارت نباشم. آهای ثانیه ها صبر کنید ، کمی یواش تر قدم بردارید ، من مادری تشنه هستم و می خواهم ...
21 اسفند 1390

فرشته ما هشت ماهه شد

اومدم تا با کمی تاخیر هشت ماهه شدنت رو تبریک بگم و بگم این روزها ما چقدر خوشیم از بودن در کنارت و مدام دنبال بهانه هستیم تا به خودمون شادباش بگیم و تبریک ، چقدر دوستت دارم دخترم و چقدر احساس غرور می کنم از اینکه در کنارم هستی ، همیشه باش و همیشه بخند ( گرچه این روزها به خاطر دندون درآوردن در حال غرغر کردن هستی ) که وقتی می خندی انگار خداوند به رویم لبخند می زند  دوستت دارم خیلی زیادددددددددددددددد  ...
11 اسفند 1390

هفت ماهه شدنت مبارک

دخترم امروز هفت ماه از به دنیا آمدنت می گذرد ، نمی دانم باید به تو تبریک بگویم یا به خودم ، شاید بهتر است به هردویمان تبریک بگویم امروز هفت ماه است که در کنارم هستی و به همه لحظه ها و ثانیه هایم معنای جدیدی بخشیدی ، هفت ماه است که زندگیم را به گونه ای دیگر ارزشمند کردی ، هفت ماه است که من کنارت هستم و از با تو بودن و در کنار تو نفس کشیدن لذت می برم .............. دوستت دارم اینم عکس از جشن کوچیک سه نفره ما به مناسبت هفت ماهگی پانیذ خانوم گل  ...
24 بهمن 1390

خدایا شکر

خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کنار فرزندم هستم ، فرزندی که تو برایم انتخاب کردی ....   خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که با کودکم می خندم، با کودکم می رقصم، می چرخم، راه می روم و شادم .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها ، برای این روزهایی که کودک شده ام .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که از ته دل قهقهه می زنم ، بی هیچ خجالتی ، بی هیچ حجب و حیایی .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزها که همه چیزم شده است فرشته ای کوچک که تو تقدیمم نموده ای .... خدایا شکرت می کنم برای این روزها، برای این روزهایی که در آن با وجود هدیه آسمانیت به من فهماندی که ز...
10 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد