پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

بدون عنوان

بزرگی می گفت تصمیم به بچه دار شدن همانند این است که بخواهی قلبت بیرون از بدنت حرکت کند ...  قلب من بیست و دو ماه است که خارج از سینه من است ...  بیست و دو ماهگی ات مبارک ...  ...
9 ارديبهشت 1392

نوروز خود را چگونه گذراندید؟

یک روز با مامان و بابا رفتم کاخ سعدآباد بعد هم با مامان و بابا و خانواده عمو جون رفتیم سمت شمال _ در مسیر فیروزکوه  در مسیر شمال روی چمن ها دراز کشیدم ... راه رفتم و بازی کردم  سه روز آخر تعطیلات هم با بابا و مامان رفتیم یزد ... خیلی خوش گذشت ... این بود انشای من .... ...
22 فروردين 1392

بخند

دخترم !  لبخند تو تمام تعادل زندگی ام را از شوق به هم می ریزد !!!  اما تو بخند ....  من همه زندگی را دوباره خواهم ساخت ...  ...
7 فروردين 1392

دخترم بهار مبارک

بازکن پنچره را دخترکم  تا بدین کلبه رسد نغمه مرغان خوش آهنگ  تا نسیمی به سر و روی تو ریزد گل صدرنگ  باز کن پنجره را دخنرکم باغ بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند  ...
30 اسفند 1391

سلام

سلام ... حال همه ما خوب است ...  زندگی آرام و پرشور در جریان است ... ماه پیش خانه مان را عوض کردیم ... دخترک برای همیشه با شیر مادر خداحافظی کرد ، کمی سخت بود برای من، گویی بند ناف دومش را از تنم  جدا کرده اند ولی نرم نرم همه چیز عادی شد ... تمرین می کنیم که کارهایمان را در مرحله الزام انجام دهبم .... تمرین می کنیم که در هر لحظه سپاسگزار باشیم .... خدای من از تو ممنونم به خاطر سالی که گذشت ، برای سالی که می آید ، برای زنده بودن ، برای نفس کشیدن .... دوستت دارم بی نهایت ......
30 اسفند 1391

اهل هیچستانم

غرق در پختن کتلت ها، دخترک را کنارم نشانده ام تا اگر هوسی کرد بلافاصله کتلتی به او بدهم، رفتم تا سال های قبل ، تا کتلت های یک دست و یک شکل و یک اندازه مادرم ، همه چیز عوض شده است آن زمان ها کتلت ها را قایم می کردند تا از دست بچه ها در امان باشد اما امروز از بچه هایمان خواهش می کنیم منت بر سرمان بنهند و کتلتی نوش جان کنند. واقعا همه چیز عوض شده اما مطمئنم هنوز چیزهایی تغییر نکرده ، این که هر فرزندی دلش برای خانواده اش و برای مادرش تنگ می شود ، این که هر مادری باید تمام تلاشش را بکند که خانواده را حفظ کند ، خانواده ای که شاید این روزها برای من تبدیل به سرزمینی بی آب و علف شده ، خانواده ای که این روزها برای من فقط خلاصه شده در همسر و فرزندم ، گ...
27 اسفند 1391

کودکم

این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است   کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف اری اری اری دوستش میدارم قهقهه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی ...
6 اسفند 1391

دخترک این روزهای من

اینگونه با دوستانش بازی می کند .... اینگونه مورد محبت دوستانش واقع می شود .... اینگونه با مامان قهر می کند ....  اینگونه ادای پدر را تقلید می کند .... اینگونه شکل ماهی و انواع حیوانات دیگر را تقلید می کند ....  دوستت داریم با همه وجود    ...
28 آذر 1391

سفر به شمال و مشهد

ناگزیر از سفرم بی سر وسامان چون باد به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد كوچ تا چند؟ مگر میشود از خوش گریخت؟ بال تنها غم غربت به پرستو ها داد دو سفر در فاصله کمتر از سه هفته ...  در نمک آبرود همراه با همسفرهای دوست داشتنی و مهربانمان  در کلاردشت  در مشهد خانه خاله سپیده که کلی هم به همه ما خوش گذشت  ...
28 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد