پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

بازی کردن

به کودکم بازی کردن با بادکنک ها را خواهم آموخت ، خواهم آموخت که برای بالا رفتن باید بزرگ باشد ، برای بالا رفتن باید سبک باشد ، هر چه سبک تر ، هر چه بزرگ تر بالاتر و هر چه بالاتر بزرگ تر و سبک تر .... به کودکم بازی با توپ ها را خواهم آموخت ، خواهم آموخت که برای جلو رفتن ، برای پیش رفتن باید گرد بود ، باید دایره بود بدون هیج مانع اضافی هر چه گرد تر جلوتر و جلوتر .... پ. ن : دخترک 16 ماهه شد و 24 مهر ماه اولین گام های مستقل خود را برداشت . 
12 آبان 1391

بگو رفته شمال ....

امروز هم کسی اگر صدایم کرد بگو خانه نیست بگو رفته است شمال می خواهم به جنوب بیندیشم می خواهم به آن پرنده ی خیس،به آن پرنده ی خسته به خودم بیندیشم...! گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پسˏ گریه های بی وقفه ام پنهان کنم همین خوب است همین خوب است! و عشق و علاقه شدید دخترک به آب بازی در این سفر ...  و آنقدر بازی کرد تا ....   ...
30 مهر 1391

روز دختر مبارک

دخترم امروز وهر روز از آن توست . بخند . قهقهه بزن از عمق وجودت  . خنده تو دنیای من است . شادی ات امید زندگی من است . همیشه بخند حتی اگر حسودان به خنده ات طعنه زدند . شاد باش . شادی حق توست . نجابت تو با خنده ات زیباتر است. آری دخترکم نجیب باش و بخنــــــــــــد. عزیزم سرت را بالا بگیر . آسمان را در آغوش بکش و نفس بکش .با چشمان زیبایت آسمان و زمین را بنگر . تمامی آسمان از آن توست . عمیق نگاه کن حتی اگر کوردلان نگاهت را نپسندیدند .دقت کن و قدم بردار ... با آگاهی . آری دخترکم نجیب باش و همه جا را ببیــــــــــن . ...
30 شهريور 1391

سفر به اصفهان و شیراز

خوشا شيراز و وضع بي مثالش خداوندا نگه دار از زوالش به شيراز آي و فيض روح قدسي بجوي از مردم صاحب كمالش در هفته ای که تهران تعطیل بود سفری 5 روزه به اصفهان و شیراز داشتیم سفری که نقش مهمی در آینده مان داشت ، لذت بردیم ، خود را جاگذاشتیم و بازگشتیم  به ادامه مطلب هم سر بزنید !!!!   ...
26 شهريور 1391

به یاد همه عزیزانمان در آذربایجان

{ به بالین بلند مادرش ، یک کودکی تنهاست } دلم درد می گیرد وقتــی پدری را می بینم که تن رنجور و کبود کودکش را در آغوش گرفته و های های می گرید ، دلم درد می گیرد وقتی مادری را می بینم که داغدار فرزند نوپایش شده ، خدایا کودکان سرزمین من به کدامین گناه به زیر آوار رفتند ؟ به کدامین گناه تن ظریفشان در آغوش خاک کشیده شد ؟ به کدامین گناه داغدار پدر و مادرشان شدند ؟ چرا تقاص اهمال و سستی ما را کودکانی پاک و معصوم باید پس بدهند؟ خدایا تو خود صبرشان بده ، تو خود صبرشان بده  پ . ن : مصرع شعر از شاعر افغان قنبرعلی تابش درباره فاجعه زلزله آذربایجان است .   
25 مرداد 1391

روزهای بعد از یکسالگی به روایت تصویر

حتما عکس ها رو در ادامه مطلب ببینید  اینجا رو خیلی دوست دارم تا درش باز می شه می دوم سمتش !!!!! نمی دونم اینا برای چی اینجاست به نظر من که اگه بیرون باشه بهتره !!!! این همونیه که هی بهم می گن جیزه ولی بالاخره پاشو گرفتم !!!! آخه جای اینا اینجاست ؟؟!!!! وقتی آماده می شم برای دَدَ هی از این مبل می رم بالا و می گم زودباشید !!!! یه وقتایی بابام منو می ذاره این بالا خیلی کیف می ده !!!! با این همه مشغله یه کم خوابم لازمه دیگه !!!!   ...
16 مرداد 1391

بازی ، بازی ، بازی

به لطف دوست خوبم الناز و بادبادک روزهای خوبی را پشت سر گذاشتیم ، روزهایی که یاد گرفتم که بزرگتریم دغدغه ام برای دخترک باید بازی باشد و بس ، به لطف پرند جون یادگرفتیم که باید همه چیز را درقالب بازی به دخترک آموزش بدهیم و شب ها دور هم بازی های دسته جمعی داشته باشیم که کودکی فقط هفت سال است ، پس باید دخترکمان تا می تواند کودکی کند و بازی ....  عکس ها رو در ادامه مطلب ببینید  پرند جون می گفت ایستادن مقابل آیینه عزت نفس را در کودکان تقویت می کند  آرد بازی و خمیر بازی از بهترین بازی ها برای تقویت حس لامسه کودکان  دوقلوهای دوست داشتنی کلاس بازی و رشد رانا و راتین به همراه پانیذ خانوم  پانیذ به همراه...
16 مرداد 1391

من حرف می زنم

پانیذ من این روزها تجربه جدیدی از مسیر زندگی اش را آغاز کرده و آن صحبت کردن است ، وقتی واژه ها و لغات به زبانش می آید برای لحظه ای مات و مبهوت می مانم و به این فکر می کنم که کوچولویی که تا دیروز حتی توان گریه کردن نداشت امروز حرف می زند ، پدیده غیرقابل باوری است این صحبت کردنش برای من و بسیار دوست داشتنی ، حسم اصلا قابل توصیف نیست وقتی به جای مامان مرا عزیزم صدا می کند ... واژگان دخترک کوچک من  عزیزم ( البته بر روی ز تشدید بگذارید )  بابا  دَدَ بخ ( همان لامپ و کلا هر چیزی که نور داشته باشد از چراغ راهنمایی و رانندگی تا شمع )  علوس ( عروسک، این یکی را امروز برای اولین بار به زبان آورد )  اس ( اسب ) ...
27 تير 1391

کمی به حقوق کودکانمان احترام بگذاریم

یکشنبه شب از یکی از دفاتر فیلمسازی تماس گرفتند برای بردن دخترک بر سرصحنه ، پدر به دلیل اینکه ممکن است دخترم خسته شود مخالف بود و من هم مردد ، اما وقتی گفتند فقط یک روز است برای تیتراژ سریالی که قرار است در ماه رمضان پخش شود ( بگذریم که من چقدر از سریالهایی که در این ماه پخش می شده بدم می آمده ) نیم ساعت بعد از قرار تصمیم گرفتم پانیذ خانوم را ببرم ، از استقبال گرم آنها که بگذریم ، از آقایی که هماهنگ کننده بود و خودش نیامده بود هم بگذریم ، از اینکه فیلمبرداریشان قرار بوده 8 صبح آغاز شود و 12 شروع شده بود هم که بگذریم ، از بعضی چیزها نمی توان گذشت ... از اینکه هفت یا هشت کودک زیر یکسال به همراه مادرانشان از 6 صبح آنجا بودند ( البته ما 3 بعد ازظ...
27 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد